فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

نفس طلایی

سفر مشهد

سلام نازم خوبی ؟ دیدی هیچ کار خدا بی حکمت نیست ... دیدی خدا وقتی میبینه ادم ار دلش گذشت و خواسته ی دلش و قربونی کرد یه چیز عالی و همون خواسته دل و براش رقم میزنه ... اره گلم یکشنبه صبح من رفتم دانشگاه اما همش دلم این بود که 3 سال یه همچین روزی مشهد بود الان تو دانشگاهم خیلی دلم گرفته بود ، راه افتادم سمت خونه که بابایی یه هو زنگید و گفت بلیط برا ساعت 1 جور شده بدو برو خونه و اماده شو ، نمی دونستم چی باید بگم باورم نمی شد ! خدایا شکرت دو دل بودم که به دعا می رسیم یا نه اما بابایی می گفت هر قدرش که صلاح باشه میرسیم ... خلاصه بدو بدو رفتیم و حدود 1 و بیست دقیقه پرواز بلند شد الحمدلله خیلی خلبان عالی داشت و صد البته هوا افتابی و خوب بود حدود...
17 آبان 1390

حکمت خدا

سلام عزیز دلم حال شما ؟ خوبی ؟ ما هم شکر خدا خوبیم تازه رسیدیم خونه منم مثل خانوم های خوب زودی شام درست کردم و الان تازه امدم پیشت .... جات خیلی خالی بود سفر پر خاطره و خوبی بود الحمدلله وقتی بقیه نوه کوچولو هامون و می بینم که عشقشون شمال رفتنه و تاب بازی و بازی با اردک ها و مرغ ها و گوساله ها و دویدن تو باغ مامان جون اینا دلم بیشتر از قبل می خواد که تو باشی تا حضور مامان جون ها و اقاجون های مهربونت رو درک کنی نازنینم ... اما بگم از حکمت و رحمت بی کرانه ی خدای مهربونمون که همیشه ما رو مدیون نگاه پر از مهر خودش قرار داده خدا جون ممنون  لازم به ذکره که تو این 3 سال که من و بابایی باهم هستیم هر سال خدا و امام رضا جونم لطف داشتن و ما ...
14 آبان 1390

مامان گلت

سلام گل گلی من خوبی جوجه طلایی ؟ منم خوبم داشتم می رفتم کلاس اما دیدم بابایی خیلی دلش میخواد بریم شمال پیش اقاجون و مامان جون که الان اونجا هستن منم نشستم و دو دو تا چهار تا کردم و به یه سری نتایج رسیدم اینکه من درس می خونم برای زندگی بهتر و عاشقانه تر اینکه دیدن پدر و مادر خودش کلی ثوابه اینکه شاد کردن دل شوشو برام مهمتر از همه چیزه اینکه تا حالا شوشو چقدر بخاطر من اذیت شده و چقدر تا حالا مراعاتم و کرده برای درس خوندنم ( اخر من 3 سال زندگی دانشجویی ام و خونه ی خودم بودم ) و هزاران نکته ی دیگه که من و مصمم کرد و گفتم کلاس نمیرم و درس هم چند روز تعطیل و بریم شمال... خلاصه زودی نهار درست کردم و الانم می خوام ساک و ببندم تا بابایی برسه و بریم...
12 آبان 1390

خدا جون ممنون

سلام خوبی ؟ منم خوبم ناز بلا امروز صبح بابایی خیلی دوست داشت بریم شمال اما به دلایلی نشد و نرفتیم .... منم الان کلاس امار دارم و زودی باید برم چون دیرم شده اما امدم اینجا تا بگم : خدای مهربونم تموم نی نی ها رو در پناه خودت حفظ کن و نی نی ما رو هر وقت که صلاح بود سالم و صالح تو اغوشمون قرار بده .... امین  اخه الان داشتم درس کودکان استثائی رو می خوندم واااااااااای اینقدر وحشتناک بود بیماری هاشون که دلم طاقت نیاورد و کتاب و بستم دلم خیلی یه جوری شد چه بچه های معصوم و نازی با چه عقب موندگی هایی .... حتما این بچه ها فرشته های خوب خدا روی زمینن حتما .... خدایا بابت همه ی نعمت های عالی که بهمون دادی بی نهایت ممنونیم  ...
12 آبان 1390

گل دلم

سلام گل دلم سلام قشنگم خوبی ؟ منم خوبم ببخش که چند روز نیومدم پیشت اخه سرم خیلی شلوغ بود و صد البته اینترنتمون اشکال پیدا کرده بود.... دیشب عروسی پسر دایی ام بود و الحمدلله خوش گذشت امروز هم از صبح خونه بودم و کار خاصی نکردم .... یادت نره برام زیاد دعا کنی فدات شم بوس برای گل دلم  ...
11 آبان 1390

سلام مهرکم

سلام مهر کوچولویی قلب من سلام مهرک من ... البته مهرک در معنای کلی نه اسم ها ( اخه اگه پسر بودی دلت ازم نگیره ) الهی قربونت برم حالت چه طوره ؟ منم خوبم الحمدلله امروز صبح تو بارون رفتم دانشگاه وقتی امدم خونه کلی خوابیدم و به هیچ کدوم از برنامه هام نرسیدم نمی دونم چرا این همه خوابم میومد شاید هوا دلیلش بود... دیگه اینکه فردا انشالله با خاله هدی می خوام برم بیرون البته بعد از دانشگاه... برات یه عالمه حرف دارم اما نمی دونم چرا نمی تونم برات از همه ی حرفام بگم فقط اینکه هستی من فرشته ی من عزیز من برای من از تو بهشت یه عالمه دعا کن... دوستت دارم جوجه طلایی من               کلی گشتم تا یه عکس ناز نا...
8 آبان 1390

شنبه

سلام عزیزکم خوبی ؟ منم خوبم دیروز رفتم ازمون دادم و امروز هم نتایجش امد که اصلا خوب نبود اما اشکال نداره از فردا جدی می خونم ...  دیگه اینکه امشب یه شام جدید و خوشمزه درست کرده بودم با اینکه خیلی زحمت داشت اما خوب تنوع بود دیگه...
7 آبان 1390

مرگ یا زندگی

سلام عزیزم خوبی ؟ منم خوبم امروز صبح رفتم خونه ی مامان جون اینا و بعدم رفتم کلاس و بعد بابایی امد دنبالم و با هم رفتیم خونه ی مامان جون و بعد رفتیم پیاده روی و یه مقداری خرید کردیم و شام برگشتییم خونه مامان جون اینا البته خاله جون ها هم بودن و الحمدلله خوش گذشت و طبق معمول جایی فرشته ی کوچولوی من خالی بود... اما امشب حرف از حلالیت طلبیدن شد نمی دونم چرا اما نا خوداگاه دلم خیلی گرفت یعنی یه جورایی به خودم و زندگیم فلاش بک زدم و دیدم واااااااااااای خدا من تا حالا چقدر بقیه رو ناراحت کردم ، چقدر اذیتشون کردم با اینکه همیشه تلاش کردم خوب باشم اما چقدر حق برگردنمه.... یه هو دلم هوری ریخت راستش و بخوای ترسیدم از اینکه مرگ تو یه قدمیه منه و من ...
5 آبان 1390

صبح بخیر خورشیدم

سلام خورشیدم سلام عزیزم سلام امیدم  حال شما ؟ خوبی ؟ صبحت بخیر و شادی ستاره ی کوچولوی من  دیگه چه خبر بهشت همه چی مرتبه ؟ اینجا هم الحمدلله همه چی مرتبه ... خبر خوبش اینکه خونمون گرم شده و من دیگه یخ نمی زنم ، دکوراسیون خونمون و عوض کردیم ، فردا ازمون دارم ، امروز کلاس دارم و.... یه عالمه روزمرگی دیگه ! زندگی زیباست ای زیبا پسند                           زنده اندیشان به زیبایی رسند                             واقعا کل زندگی تو یه کلمه نوع نگاه انسان به رویداد های اطرافشه ، دارم فکر...
5 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد